شایان جونشایان جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

من و بابا و شایان کوچولو

چهارده ماهگی...دندون هفتم و...

سلام نفس مامان زهرا با چند روز تاخیر 14 ماهگیت و تبریک میگم عشقم...ببخش دیگه مامانی یه خورده تنبل شده.نمیدونم چرا ولی الان چند روز بود میخواستم اپ کنم ولی تنبلیم میشد 22 شهریور یعنی 2 روز بعد از ماهگردت بردیمت دکتر.اخه یه از خون ازت گرفته بودیم باید جوابش و نشون دکتر میدادیم.خدا رو شکر اهن بدنت خوب بود دکتر گفت دیگه همون 15 قطره اهن و بهت بدیم.اخه 3 ماهی بود که 30 قطره میدادم به خاطر کم خونیت.ولی الان دیگه گفت لازم نیست .وزنتم 10کیلو و 150 گرم بود.گفت نرماله تو این ماه هفتمین دندونت هم در اومد...مبارکت باشه. 16 شهریور عروسی مینا دختر عمه پری بود.تو عروسی پیش بابایی بودی.یه بار اومدی پیش من که داشتی بهونه میگرفتی دوباره باب...
28 شهريور 1393

سفر اصفهان

سلام قند عسل مامان زهرا ما چند روزی نبودیم و رفته بودیم اصفهان.اینجا میخوام یکم واست تعریف کنم.ولی از یه روز قبل از حرکت شروع میکنم. دوشنبه 27مرداد(1روز قبل از سفر): ساعت 7 صبح بود من و تو و بابایی خواب بودیم.که با احساس لرزیدن بیدار شدم.دیدم همه چی داره تکون میخوره.بابایی رو دیدم که خم شده بود رو تو که بلندت کنه.پریدم تو رو بغل کردم و دویدم سمت در.انقدر ترسیده بودم که میخواستم همینطوری از خونه بزنم بیرون.بابایی دم در یه چادر انداخت رو سرم رفتم تو راه پله ها منتظرش شدم اونم اومد و با هم رفتیم پایین.چند دقیقه بعد یکی دیگه از همسایه ها هم اومد.وای خیلی ترسیده بودم.یکم وایسادیم دیدیم خبری نیست برگشتیم بالا.تو هم بغل بابایی هیچی...
7 شهريور 1393
1